یکی از دلایلی که ما به شما توصیه میکنیم کتاب سکوت دل را بخوانید، این است که داستان ها ما را به دنیای دیگری میبرند. دنیایی که گاهی پر از پری و فرشته است، گاهی درباره زندگی مردمانی است که هرگز وجود نداشته اند. در هر دو مورد، هنگام خواندن رمان وارد دنیای جدیدی میشویم. به همین دلیل، خواندن رمان ذهن ما را به روی ایدهها و رویدادهای احتمالی باز میکند. در واقع یکی از فواید رمان خواندن این است که به ما کمک میکند اتفاقات جدید را بهتر درک کنیم.
نتایج تحقیقی که در مورد نقش و تاثیر خواندن رمان بر ارتباطات مغزی انجام شده، نشان میدهد که غرق شدن در دنیای رمان، ارتباطات مغز ما را تقویت میکند. دلیلش این است که رمانها ما را در جهان و جایگاه شخص دیگری قرار میدهند و به ما کمک میکنند تا به جای او ببینیم، بشنویم، احساس کنیم و حتی لمس کنیم. همه این موارد قدرت تجسم و رویاپردازی ما را تقویت میکند و حتی تفکر انتقادی ما را بهبود میبخشد. پس اگر رویاپرداز هستید، خواندن رمان را فراموش نکنید.
به عبارتی در کتاب سکوت دل میآموزیم که همه ما در زندگی روزمره با مشکلات و مسائلی مواجه هستیم که گاهی برای حل آنها نمیتوانیم کاری انجام دهیم. با این حال، این اتفاقات به شدت بر حال و هوای روزانه ما تأثیر می گذارد و خواندن رمان به ما کمک میکند حداقل برای چند دقیقه از این فضا دور شویم.
شاید شما تماشای فیلم یا تلویزیون را ترجیح میدهید، اما بد نیست بدانید که در حین تماشای تلویزیون، فقط بدون هیچ حرکت و تلاشی برای دریافت صدا و تصویر مینشینید. حتی گوش دادن به موسیقی هم همینطور است. هنگام خواندن رمان، این شما و ذهن شما هستید که باید فعال باشید. در نتیجه با خواندن کتاب سکوت دل در خواهید یافت که یکی از بزرگترین فواید رمان خواندن این است که شما را تا حدودی از استرس و اتفاقات روزمره دور میکند و به شما کمک میکند مغز فعالتری داشته باشید.
بخش هایی از کتاب سکوت دل
اواخر شهریور بود؛ بوی نم خاکِ خیسخورده زمانی که مادر درختها رو آب میداد به مشام میرسید. این بو مدتهاست به مشامم نخورده است. از گلهای یاس گردنبند درست میکردیم و گیلاس و آلبالوها را مثل گوشواره به گوشها آویزان میکردیم و گاهی با رنگ آلبالو لبهایمان را قرمز میساختیم.
بیخیال و سرخوش بودیم و از غم روزگار فارغ؛ ولی انگار با رفتن پدرم همهی غم و غصههای روزگار سرمان آوار شد و دیگر شادی و شعف کودکانه به خط پایان خود رسید؛ اما هیچگاه با رفتن کسی دنیا به آخر نرسید و زندگی همیشه راه خودش را ادامه دادهاست.
با صدای داد و فریاد مونا از خواب پریدم، شاید یکی دو ساعتی بود خوابیده بودم اما از فرط خستگی حس میکردم چند دقیقهای بیشتر نبود که به خوابی عمیق فرو رفته بودم. من از این خواب بیدار شدم ولی پدرم هرگز…
مونا از سر کار که میآمد طفلک بلافاصله یا باید کمکحال مادر بود یا اینکه مراقب پدرم. هردو تلاش میکردیم تا باری از دوش مادرم کم کنیم.
نقد و بررسیها
پاککردن فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.