در کتاب در انتظار گودو، داستان دو رهگذر، یکی برده و دیگری ارباب ظالم است که در بیابانی خشک و بیآب و علف، در کنار درختی خشکیده منتظر شخصی به نام گودو هستند و چند لحظه میمانند و گودو را نمیشناسند؛ میآیند و بعد میروند.
در این انتظار بی معنی که نه کسی بیاید، نه کسی برود، نه گودو بیاید و نه اتفاق خاصی بیفتد، به واضحترین شکل ممکن، بیان پوچی در داستان اتفاق میافتد. آندو که حتی نمیدانند منتظر چه هستند، همچنان منتظرند و به دنبال معنای زندگی هستند و پوچی در دیالوگهای مضحک آنها آشکار است.
ولادیمیر و استراگون دو شخصیت برجسته کتاب در انتظار گودو هستند. داستان حول محور انتظارات این دو نفر میچرخد. استراگون فردی با حافظه ضعیف و نادانی است و در طرف مقابل او ولادیمیر قرار دارد که باعث میشود چرخه تکراری و کاذب پاسخهای ولادیمیر و سوالات استراگون تکرار شود و در این چرخه کاذب و تکراری خواننده ناخواسته شرکت کند و دنبال میکند داستان سقوط میکند.
بخشی از کتاب در انتظار گودو
در بخشی از کتاب در انتظار گودو میخوانیم: “با عنایت به توضیحی که استاد علم و اصحاب بصیرت فرمودهاند و علم به ذات فلان و چنان که با دو ریش سفید لامکانی ارسطس و درک جاودانه تپان تپانی به ما رحمت و برکت میدهد، جز دلایلی که داریم معلوم نیست و بعدا معلوم میشود و رنج کسانی را هموار میکند که به دلایلی که برای ما معلوم نیست و بعداً معلوم میشود سرمایه هستی را انداختهاند. در خرمن آتش و سختی احتمالی، به حدی که حتی اگر شعله این آتش اینگونه باشد، زبانش را بکشد، چرخ نخ ریسی را کاملاً در دهان میکشد یا به عبارت دیگر، آن را میاندازد. آتش جهنم به دامن آبی آسمان، آسمانی به این رنگ آبی و آرام، آرامشی که اگرچه متناوب و بدخلق است، اما بهتر از هیچ است….”
استراگون بارها فراموش میکند که چرا آنها آنجا هستند و چه میکنند و ولادیمیر به او یادآوری میکند که منتظر شخصی به نام گودو هستند. آقا یا خانم گودو کیست؟ و آیا اصلاً چنین شخصی وجود خارجی دارد؟ آنها فقط منتظر یک نجات دهنده هستند و هیچ چیز نمیدانند؟
ساموئل بارکلی نویسنده کتاب در انتظار گودو
ساموئل بارکلی بکت، نویسنده کتاب در انتظار گودو، رماننویس، شاعر و نمایشنامهنویس زادهی ایرلند بود. او در سال 1969 به دلیل نوشته هایش که به دنبال عروج و تعالی انسان در فقر امروز است، توانست جایزه نوبل ادبیات را دریافت کند.
آثار ساموئل بکت، مینیمال، بی پروا و تفسیر آنها در مورد وضعیت بشر امروزی عمیقاً بدبینانه است. به طور کلی در آثار او میتوان دید که چگونه این بدبینی با لحنی تند و طنز آمیخته میشود. این حس شوخ طبعی نشان میدهد که سفری که انسان به عنوان زندگی آغاز کرده است، با همه مشکلاتش ارزش تلاش را دارد. به عبارتی جدایی ساموئل از خانوادهای مذهبی و مرفه در جدایی او از دین در آثارش بازتاب یافته است. با اجرای رمان در انتظار گودو اثر ساموئل بکت، مخاطب با اعلان جنگ تکان دهندهای علیه دین و خدا مواجه میشود و او در دیگر آثارش به شدت با کاتولیک میجنگد.
بکت برای مدت طولانی از حملات پانیک، افسردگی و اضطراب، اغلب با علائم جسمی وحشتناک رنج میبرد. در اوایل دهه 1930، برای انجام روانکاوی به لندن رفت. علاقه ساموئل به روانکاوی و روانشناسی در صحنههای پناهندگی در رمان مورفی ظاهر شد. تجربیات شخصی او پس از روانکاوی به شدت بر نوشته هایش تأثیر گذاشت.
از آثار ساموئل بکت میتوان به The Last Hand، The End Game، Murphy، The Last Crop Tape و Malone Dies اشاره کرد.
سخن پایانی
کتاب در انتظار گودو، حس بیهودگی انسان مدرن را به زیباترین شکل ممکن به تصویر میکشد. دو بازیگر اصلی که در کنار درخت منتظر شخصی به نام «گودو» هستند، از خستگی به تنگ آمده و مدام به دنبال راهی برای سرگرمی هستند تا شاید برای مدتی این حس پوچی و خستگی از انتظار را فراموش کنند. این دو شخص این را به خوبی نشان میدهند که انسان در تنگنای فراغت، ادب و علم را هم به کنار میگذارد. وقتی شخصی به نام «پاتسو» را با یک خرگوش خوش شانس میبینند، او را نمیشناسند و از اینکه چند ساعتی سرگرم شوند، خوشحال میشوند.