پـشـتـیـبانی تلفنی

09373494918

کتاب رویای مردی مسخره

رویای مردی مسخره

در کتاب رویای مردی مسخره خواهیم دانست که آن‌هایی که داستان‌های کوتاه داستایفسکی و به ‌ویژه کتاب رویای مردی مضحک را نخوانده‌اند، به سختی می‌توانند معنای این جمله او را بفهمند: همه از زیر عبای گوگول بیرون آمدیم. داستایوفسکی در این هفت داستان کوتاه بیش از هر چیز به فضایی که نیکلای گوگول در نوشته‌هایش ارائه کرده است، نزدیک می‌شود، فضایی آمیخته با طنز تلخ و گزنده، نقد مسائل اجتماعی. شاید همین نکات بود که در رمان­های این نویسنده روسی در قالب گریز از واقعیت خودنمایی می­کرد، به طوری که بلینسکی (منتقد مشهور روسی) که داستایوفسکی را استعدادی درخشان می­خواند، اندکی پس از دومین نویسنده به ذوق هنری او شک کرد. کتاب که منتشر شد؛ اهمیت بلینسکی به عنوان منتقد جریان­ساز مشخص شد. البته در این چالش، توجه گوگول و داستایوفسکی به این نویسنده، در آن زمان نکته بی­اهمیتی تلقی نمی­شد و کتاب رویای مرد مضحک به عنوان کتابی به حساب می­آید که بیان کننده سندی از سایه نیمه تاریک داستایفسکی در اکثر نوشته­های او است.

توجه داستایوفسکی به شیوه­های نیکلای گوگول با نقل یک خط از او آغاز می­شود و گاه به سمت فضای داستان­های او پیش می­رود که در مجموع به این داستان­ها بسیار نزدیک است. مثلاً در داستان آقای پروخارین پاراگرافی آورده است که ما را به یاد داستان «بینی» گوگول می­اندازد.

رویای مردی مسخره

برای مثال در قسمتی ازین داستان می­خوانیم که: سایمون ایوانوویچ زیر لب گفت: تو، تو… نمی­فهمی، ممکن است دماغت را ببرند، پس بهتر است خودت آن را با نان بخوری و جایی نگذاری.کارمندی دچار مشکل می­شود و می­میرد. پس از مرگش متوجه می­شوند که وضعیت چندان بدی نداشته است.

شرح جزئیات و روابط افراد در این داستان نشان دهنده این تاثیر می­باشد.

شاید در میان داستان­های «رویای مرد مضحک»، داستان «تمساح» بیشترین مضمون و موضوع گوگولی را داشته باشد. هسته اصلی این داستان را زن و شوهر و دوستی تشکیل می­دهند که اتفاقا راوی داستان نیز هستند. راوی با دوستش و همسر دوستش که تازه تمساح تماشا کرده به باغ وحش رفته است. مردی که راوی او را دوست «فرهنگی» معرفی می­کند، ایوان مانویچ نام دارد. طی یک حرکت ناگهانی به کروکودیل می­رسد و حیوان درست او را می­بلعد. اما قبل از این که این اتفاق بیفتد، نویسنده دو نکته را به خواننده گوشزد کرده است. اول اینکه ایوان قرار است به زودی به خارج از کشور سفر کند و دوم اینکه ایوان از اروپایی ها انتقاد می­کند. «…با تماشای کروکودیل، بد نیست در سفر به اروپا با ساکنان اولیه آن آشنا شوید». اما همین ساکن اولیه، ایوان را می­بلعد، اگرچه او زنده مانده و از محله تنگش آواز می­خواند. این اشتیاق به حدی است که ایوان با اینکه می­تواند، نمی­خواهد شکم حیوان را ترک کند و از همسرش و راوی می­خواهد که به او بپیوندند.

در بخشی از کتاب رویای مردی مسخره می‌خوانیم:

حالا مردم فکر می­کنند من دیوانه هستم، اما من خوب می­دانم که من یک آدم مسخره بیش نیستم. و این یک نوع پیشرفت است که به نظر من دیگر مسخره نیست. ولی دیگه برام مهم نیست همه آن­ها، حتی وقتی به من می خندند، دوست داشتنی و عزیز هستند. در واقع چیز خاصی در آن لحظات وجود دارد که به نظر من آن­ها را عزیز و دوست داشتنی می­کند. و من با آن­ها می خندم، اما نه به خودم، زیرا آ­ن­ها را دوست دارم، بنابراین آن­ها فکر نمی­کنند که من ناراحت هستم.

چیزی که من را ناراحت می­کند این است که آن­ها “حقیقت” را نمی­دانند. چقدر سخت است که در میان جمعیت تنها کسی باشی که “حقیقت” را می­داند. اما آن­ها هرگز این را نخواهند فهمید. نه، نمی­فهمند.

من قبلاً رنج می­بردم زیرا دیگران فکر می­کردند من مسخره هستم. باید بگویم مسخره به نظر نمی­رسیدم، واقعا بودم. بله، من همیشه مسخره بودم! از روز اول می­دانستم، یعنی از هفت سالگی فهمیدم. هر چه بیشتر کتاب­های علوم را بررسی می­کردم، بیشتر به این نتیجه می­رسیدم که در معنای غایی علم، برای اثبات و توضیح این است که من آدم مسخره­ای هستم. زندگی هم این را بیشتر به من ثابت کرد.

سخن پایانی

در کتاب رویای مردی مسخره نوشته فئودور داستایوفسکی با مردی آشنا می­شویم که می­خواهد خود را بکشد. در همین حال او خواب عجیبی می­بیند. در این خواب او مرده است و با موجودی به سیاره­ای دیگر می­رود. به محض اینکه پا به این سیاره می­گذارد، متوجه می­شود که مردم آن­جا در فراغت کامل هستند. به عبارتی فئودور داستایوفسکی نمونه‌­ای از یک کتاب کامل را در رویای یک مرد مضحک ارائه می­دهد. اگر این کتاب را تا آخرین صفحه بخوانید، متوجه منظور داستایوفسکی از نوشتن آن خواهید شد.

دیدگاهتان را بنویسید

برای دیدن محصولاتی که دنبال آن هستید تایپ کنید.
Search