کتاب بخت زمستان نوشته مهشاد لسانی، رمانی است که درباره دختری به نام گلی نوشته شده است. گلی دوستدار برف و سرما و از طرفداران پروپاقرص سرسره بازی است. او بسیار بیپروا بوده و اسکی روی یخ یکی از بزرگترین سرگرمیهایش میباشد. گلی دختریست که از زمین خوردن نمیترسد و بالاخره روزی در پیست اسکی زمین میخورد و این موجب میشود اتفاقاتی در ادامه برایش رقم بخورد که در ادامه داستان بیان شده است. توصیف هوا، منظرهی آسمان، و احساسی که از نفس کشیدن در هوای تازه و خالص تجربه میکنید، همگی به وضوح حال و هوای آن لحظه را به خواننده منتقل میکنند. برای تهیه این کتاب میتوانید از همین صفحه وبسایت افکار مثبت اقدام فرمایید.
برداشتهایی از کتاب بخت زمستان
زیر پایم تپه زیبا و باشکوه آبعلی که زیر لایههای برف سفید و سنگین آرمیده بود میدرخشید و انتهای چشمانداز اولیهاش به نقطههای سیاهی میرسید که در صفی طولانی منتظر سر خوردن بر روی برفهای پنبهای و تازه زده شده بودند. منظره روبه رویم مانند عکسهای مجلات مجلل چشمانم را نوازش میکرد و بخاری که از دهانم بیرون میآمد مانند ابر کوچکی زیر آفتاب سرد ژانویه جلوی چشمانم محو میشد. از بالا همه چیز مثل این بود که پاک است و مانند روز اول خلقت، بکر و دست نخورده باقی ماند.
نفس نفس میزنم، عینکهای سنگین اسکی را کشیدم و روی سرم گذاشتم تا ببینم ترکیب رنگهای زمستانی چشمانم را پر کرده است. آسمان آبی و صاف بالای سرم مانند طاق چادری تا دستانم کشیده شده بود و ذره کوچکی از ابر به سمت افق میرفت. ناشناخته بود. ریههای من در چنین هوای تمیزی نمیتوانستند نفس بکشند. نفس عمیقی که کشیدم باعث سرفهام شد. انگار انقدر به هوای دود تهران عادت کرده بودم که طاقت چشیدن طعم اکسیژن خالص را نداشتم!
در عرض چند دقیقه نور برف چشمانم را آزار میداد، بنابراین عینک را دوباره روی چشمانم گذاشتم. تیز، مخروطی شکل، چوبم را در برف سخت فرو کردم و پاهایم را که با جورابهای ضخیم و چکمههای فایبرگلاس محکم به چوب اسکی چسبیده بودند، تکان دادم تا برف اضافی بریزد.
نفسم را حبس کردم و کمی روی زانوهایم خم شدم و بعد خیلی سریع، لیز خوردم. باد سرد پوستم را گزگز میکرد.
نقد و بررسیها
پاککردن فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.