کتاب گوشت لطیف است، رمانی پادآرمانشهری، دومین اثر رمان نویس آرژانتینی، آگوستینا بازتریکا، و برنده جایزه پرمیو کلارین میباشد. کتاب گوشت لطیف است جامعهای را به تصویر میکشد که در آن نوعی ویروس، گوشت تمام حیوانات را آلوده کرده است. و به سبب فقدان گوشت و پروتئین حیوانی، آدمخواری قانونی میگردد.
مارکوس در یک کارخانهی فرآوری گوشت مشغول به کار است، شغل او سلاخی انسانها است؛ گرچه دیگر هیچکس آنها را انسان نمینامد. همسرش او را ترک کرده، پدرش دچار جنون گشته، و مارکوس تلاش میکند در خصوص نحوه گذران زندگیاش خیلی فکر نکند. همه چیز بسیار سریع اتفاق افتاد. در ابتدا گزارش شد که ویروسی مسری و عفونی گوشت تمام حیوانات را مسموم و برای انسان غیرقابل استفاده کرده است. سپس، دولتها پروژه «انتقال» را شروع کردند. اکنون، خوردن گوشت انسان «گوشت مخصوص» قانونی شده است. مارکوس تژو تلاش میکند به کار خرید و فرآوری گوشت ادامه دهد.
تا اینکه یک روز هدیهای دریافت میکند: گونهای زنده از این موجودات با بهترین کیفیت. گرچه میداند هرگونه ارتباطی با آنها ممنوع بوده و مجازات مرگ را در بر دارد، به تدریج با این مادینه، به سان یک انسان واقعی رفتار میکند. و بخاطر آنچه رخ داده و آنچه میتواند نجات یابد، گرفتار عذاب میگردد.
به گفته نیویورک تایمز: «با خواندن اولین کلمات از دومین رمان نویسنده آرژانتینی، آگوستینا بازتریکا، یعنی رمان گوشت لطیف است خواننده متوجه میشود در حال خواندن کتابی مرتبط با حیوانات است که اساسا به موضوع کشتار و سلاخی میپردازد، و آنچه قرار است در ادامه داستان رخ دهد اصلا چیز زیبایی نیست. » به عبارتی و بر اساس نظرات بیان شده به طرز هولناکی تاثیرگذار است، این رمان جنجال برانگیز استادانه، چون ساطوری دو لبه عمل کرده است.
درباره کتاب گوشت لطیف است
اگر همه گوشت انسان میخوردند، شما نیز میخوردید؟ این پرسشی است که این اثر با آن آغاز شده است. کتاب گوشت لطیف است (مناقصه گوشت)، از ترسناکترین رمانهای سال ۲۰۲۰ میلادی به انتخاب گودریدز (Goodreads)، رمان تحسینشده نیویورک تایمز و برنده جایزه «پرمیو کلارین»ِ رمان در آرژانتین بوده است. این اثر حاوی رمانی دیستوپیایی از نویسندهای آرژانتینی به نام آگوستینا بازتریکا است که در اصل به زبان اسپانیایی نوشته شده و «سارا موزس» آن را ترجمه کرده است. کتاب گوشت لطیف است جامعهای را به تصویر میکشد که در آن یک ویروس، تمام گوشت حیوانات را آلوده کرده است. به دلیل کمبود گوشت حیوانات، آدمخواری قانونی میشود. شخصیتی به نام «مارکوس» که یک تامینکننده گوشت انسان است، با این جامعه جدید درگیر شده و بهخاطر ضررهای شخصی خود شکنجه میشود. مارکوس که در کارخانه فرآوری محلی کار میکند، به کشتار انسانها میپردازد؛ اگرچه دیگر کسی آنها را چنین نمینامد. همسر مارکوس او را ترک کرده است، پدرش در حال غرقشدن در زوال عقل است و مارکوس میکوشد زیاد به این فکر نکند که برای امرارمعاش باید چه کند. یک روز به این شخصیت یک هدیه داده میشود؛ یک نمونه زنده با بهترین کیفیت. این هدیه در واقع چیست؟ از طرف چه کسی است؟ چرا به مارکوس داده میشود؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
بخشهایی از کتاب
لاشه شقه کردن سلاخی صف کشتار آبپاشی و شستشو این کلمات دائم در ذهناش میچرخند و مانند پتک بر سرش فرود میآیند و او را در هم میکوبند. اما اینها فقط چند کلمهی ساده نیستند. خون هستند، بویی غليظ از اتوماسیون فقدان تفکر، شبانه هجوم میآورند و غافلگیرش میکنند. از خواب که برمیخیزد بدنش غرق در لایه ی نازکی از عرق شده است. چون میداند آنچه انتظارش را میکشد روز دیگری ست و سلاخی انسانهایی دیگر. همانطور که سیگاری آتش میزند با خود فکر میکند هیچ کس آنها را انسان خطاب نمیکند. او نیز هنگامی که چرخه ی تولید گوشت را برای کارگران تازه وارد توضیح میدهد آنها را اینگونه خطاب نمیکند. میتوانند دستگیرش کنند. حتی او را به سلاخ خانه شهرداری ببرند و وارد چرخه تولید کنند. بکشند اصطلاح بهتری است اما فایدهای ندارد. در حالی که پیراهن خیساش را در میآورد تلاش میکند به خود بقبولاند که آنها همین هستند؛ انسانهایی که چون حیوان پرورش داده شده تا مصرف شوند. به سمت یخچال میرود و برای خودش آب سرد میریزد. آهسته مینوشد. مغزش به او متذکر میشود که برخی کلمات میتوانند جهان را در خود فروبرند.
نقد و بررسیها
پاککردن فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.