کتاب کسی به سرهنگ نامه نمینویسد نوشته گابریل گارسیا مارکز، داستان سرهنگ پیری را روایت میکند که سال ها منتظر نامه ای از طرف دولت برای پرداخت هزینه مشارکت و خدماتش در یک جنگ داخلی بسیار قدیمی است.
در این کتاب، سرهنگ در حالی که در وضعیت مالی بسیار وخیم (مانند وضعیت مارکز در حین نگارش اثر) قرار دارد، تصمیم میگیرد علاوه بر ترتیب دادن یک زندگی آبرومندانه برای خود و همسرش، خروس جنگی پسرش که چند ماه پیش در خلال راز توزیع اعلامیه، با تمهید مورد انتظار برای فعالیت ضد دولت کشته شد را، پروش دهد، او همچنان منتظر نامه مذکور است و آن نامه هرگز به دست او نمیرسد. او که به پرورش خروس جنگی به نوعی انتقام مرگ پسرش نگاه میکند، در شرایط سختی قرار میگیرد که او را مجبور میکند راهی را بین زندگی سخت و نگهداری و پرورش خروس برای انتقام یا فروش خروس برای زندگی انتخاب کند.
مارکس در سال 1957، کتاب کسی به سرهنگ نامه نمینویسد را در پاریس نوشت. در حالی که وی وضعیت مالی بدی داشت که این اثر در سال 1961 منتشر شد. این رمان کوتاه داستان افرادی است که منتظر تغییری ناامیدانه در زندگی خود هستند. مارکز شخصیت سرهنگ را در این رمان از داستان پدربزرگش که یکی از سرهنگهای درگیر در جنگهای داخلی کلمبیا بود الگوبرداری کرد.
گابریل گارسیا مارکز
گابریل خوزه گارسیا مارکز، نویسنده کتاب کسی به سرهنگ نامه نمینویسد، در 6 مارس 1927 به دنیا آمد و پدربزرگ و مادربزرگش او را در شهر فقیرنشین آراکاتاکا در شمال کلمبیا بزرگ کردند. او در بوگوتا، پایتخت کلمبیا به مدرسه رفت و خیلی زود به نویسندگی روی آورد. او با تشویق خانواده شروع به تحصیل در رشته حقوق کرد، اما خیلی زود متوجه شد که روح و روانش تنها با نوشتن و ادبیات آرام میگیرد. او بعدها در اولین کتاب خاطراتش با عنوان «من زندهام تا روایت کنم» نوشت که دوران کودکی منبع الهام همه داستانهایش بوده است. او تحت تأثیر پدربزرگش که یک شخصیت آزادیخواه بود و در هر دو جنگ داخلی کلمبیا شرکت داشت و آگاهی سیاسی نسبت به شرایط موجود به دست آورد. مارکز از جوانی، در اواسط دهه 1940، کار خود را به عنوان روزنامه نگار آغاز کرد و اولین داستان های کوتاه خود را همراه با گزارشهای واقعی منتشر کرد.
در سال 1962 کتاب “کسی به سرهنگ نامه نمینویسد” او در مکزیک منتشر شد. او همچنین اولین روایت از سقوط پدرسالار را در همان سال نوشت. در سال 1965، نوشتن صد سال تنهایی آغاز شد و در آوریل 1968، صد سال تنهایی در بوئنوس آیرس منتشر شد و به موفقیتی فوری و چشمگیر دست یافت، به طوری که کتاب مدام تجدید چاپ میشد. کتاب هایی همچون کسی به سرهنگ نامه نمینویسد به طور معمول شامل چاپ مجدد خواهند شد، چرا که افراد به خواندن این کتابها؛ که برگرفته از زندگی واقعی هستند؛ خوی میگیرند.
بخشی از کتاب کسی به سرهنگ نامه نمینویسد:
قطار از داخل تونل لرزان لرزان کنده شد و از دل کوه سنگ ماسه ای بیرون آمد و شروع به عبور از مابین مزارع موازی و پایان ناپذیر موز کرد. هوا رو به شرجی گذاشته بود دیگر نمیتوانستند نسیم دریا را ببینند. دود خفه کنندهی لوکوموتیو از لای پنجره به داخل کوچه نفوذ میکرد. روی جادهی خاکی موازی با خطوط راه آهن چند ارابه ی گاومیشکش پر از خوشه های سبز رنگ موز در حال حرکت بود. در آن طرف جاده و در میان مزارع بکر دستنخورده گاهی ساختمان های آجری دیده میشد که دارای تراس هایی در میان درختان گرد و خاک گرفته ی نخل بود. ساکنان آنها روی صندلی هایی در دور میزهای سفیدرنگی نشسته بودند. پنکه های برقی در حال چرخیدن بود باغچه های پر از گل رز در اطراف تراس به چشم میخورد ساعت یازده پیش از ظهر بود. گرمای هوا هنوز شروع نشده بود.
ربه کا با صدایی که از عمق وجودش برمیخواست، گفت: «واقعیت دارد. حالا میفهمم که چرا پرندهها میمیرند در حالی که در اثر وحشت به پیش رانده میشد، خودش را لای شال ملیله دوزی شدهی مشکی رنگی پوشاند. در یک چشم به هم زدن راهی طولانی را طی کرد. از میان اتاق پذیرایی انباشته از وسایل گوناگون عبور کرد از در رو به خیابان بیرون رفت فاصله ی دو خیابان را تا کلیسا پشت سر گذاشت. پدر آنتونی ایزابل را از شعیرهی مقدس محراب دید که با قیافه ای مسخ شده داشت موعظه میکرد: برایتان قسم میخورم که او را دیدم…
نقد و بررسیها
پاککردن فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.