کتاب همزاد اثری از داستایوفسکی، یکی از نویسندههای مشهوری که در داستانهایش، مشکلات روانشناختی را به تصویر میکشد و کاراکتر را به نوعی، بخشی از ذات و ذهن خواننده نمایان میکند. او در داستان همزاد به کارمند ساده دولت، یاکوف پتروویچ گلیادکین میپردازد که این شخص نه تنها میفهمد که یک همزاد دارد، بلکه این همزاد زندگی او را تسخیر میکند. همزاد گلیادکلین از چیزهایی برخوردار است که او از نداشتن آنها رنج میبرد. این موارد شامل کم بودن اعتمادبهنفس، جذبه و مشرب بودن میباشد. در این بلاگ قصد داریم شما را با نقد کتاب همزاد به قلم داستایوفسکی آشنا کنیم و به جزئیات این اثر بپردازیم؛ لطفا تا انتهای این مقاله همراه ما باشید.
بررسی و نقد کتاب همزاد
کتاب همزاد، داستان چند روز از زندگی یاکوف پتروویچ گلیادکین، یک کارمند دولت در اوایل قرن 19 در سنت پترزبورگ را به تصویر میکشد. او به دلیل مشکلات روحی به پزشکی مراجعه میکند و پزشک نیز پارانویا و درونگرایی بیش از اندازه را در گلیادکین تشخیص میدهد. پس به او توصیه میکند که بیشتر بیرون برود و معاشرت بیشتری با انسانهای دیگر داشته باشد. گلیادکین تصمیم میگیرد بیشتر پسانداز خود را صرف اجاره کالسکهای گران و فانتزی کند تا به کمک آن به یک مهمانی که اصلا دعوت نشده برود. او حتی از این پول کمک میگیرد تا برای خدمتکار خود، یک یونیفرم پیشخدمتی بخرد تا حسابی به چشم بیاید. گیادکلین به مهمانی دعوت میشود که جشن تولد کلارا، دختر یک کارمند ارشد دولتی است و گلیادکین به او علاقه بسیار زیادی دارد اما هیچ وقت نتوانسته احساسات خود را ابراز کند. وقتی که به مهمانی میرسد، نمیتواند وارد سالن اصلی شود. از آنجا که خیلی ترسیده است، مهمانی را از داخل یک کمد تماشا میکند. اما در پایان، کسی او را میبیند و مجبور است که خودش را به بقیه نشان دهد.
او نزد کلارا میرود اما بسیار خجالتی و زبان بسته است و نمیتواند ارتباط خوبی برقرار کند. پس با خجالت، در یک طوفان برفی به خانه برمیگردد و در این لحظه است که دچار دوگانگی شخصیتی میشود. زمانی که او به خانه برمیگردد، همزادش را روی تخت میبیند و فردای آن روز با همزادش سرکار میرود. گلیادکین در محل کارش احساس سردرگمی میکند زیرا همکارانش اصلا به این شباهت عجیب و غریب توجهی نمیکنند. عصر همان روز گلیادکین و همزادش گپ و گفتی صمیمانه و طولانی دارند و سپس با یک پیوند برادری به رختخواب میروند. اما به مرور زمان اوضاع برای گلیادکین بسیار وحشتناک میشود. در این محل کار او متوجه میشود که همزادش حسابی طرفدار جمع کرده است و همهی همکاران قدیمی را علیه او تشویق میکند و از همه بدتر اینکه، همزاد به سختی مهربانی گلیادکین را تصدیق میکند. از همین جهت، گلیادکین منزوی شده و با شرم از شرکت خارج میشود.
در ادامه داستان، نامه نگاریهای دردناک گلیادکین، ارتباط کلامی نامناسب و ملاقاتهای آزاردهندهی او با همزاد رخ میدهد. کابوسهای مداوم شبانه دست از سر او برنمیدارند و او را بد خواب میکنند. جالب اینجاست که یک روز او نامهای از کلارا را در جیب خود کشف میکند، در نامه، کلارا میگوید که فقط گلیادکین میتواند او را از شر خانوادهاش نجات دهد و باید حدود ساعت 2 بامداد همان روز در خارج از خانه با کلارا ملاقات کند. در این زمان، گلیادکین قرار ملاقات دیگری با همزاد برقرار میکند و سرانجام، به قرار ملاقات با کلارا میرود و اطراف خانهی او منتظر میماند. او دوباره سعی میکند قایم شود، اما باز هم دیده میشود و همزادش از او خواهش میکند تا به داخل خانه برود. او آنجا برای بار دوم دکتر را ملاقات میکند و آن شخص حرفهایش راجع به همزاد را باور نمیکند و برایش مسکن تجویز میکند.
سخن پایانی
کتاب همزاد، درخصوص زندگی و داستان شخصی به نام یاکوف پتروویچ گلیادکین میباشد که همزادی دارد و زندگی این شخص را تسخیر کرده و به صورت مداوم در حال تخریب و اذیت کردن گلیادکین است. در واقع همزاد این شخص دارای ویژگیهای شخصیتی بوده که گلیادکین از داشتن آنها محروم است و همین موضوع موجب خجالت او شده و از شرکتی که در آن کارمند بوده خارج میشود. در این بلاگ به بررسی و نقد کتاب همزاد به قلم داستایوفسکی پرداخته شده است. علاقهمندان میتوانند جهت مطالعه و دانلود، از همین صفحه اقدام کنند.