مهمترین انتقادی که میتوان به کتاب ناتور دشت کرد، نگاه نویسنده به جامعه آمریکا پس از جنگ جهانی دوم است. همانطور که گفته شد، ژانر سن بلوغ در طول جنگ جهانی دوم و پس از آن شکوفا شد. درست است که هیچ اثری از جنگ در رمان سلینجر دیده نمیشود، اما کنشهای شخصیتها به ویژه هولدن به وضوح حاصل سرخوردگی، تنهایی و رها شدن انسان پس از جنگ جهانی دوم است. هولدن نوجوان نمیشود چون دوران کودکی پر التهابی داشت. نویسنده با زیرکی طرح دوران کودکی هولدن را مرور میکند، اما کیست که نداند هولدن در کودکی تحت تاثیر وقایع جنگ قرار گرفته و اکنون در نوجوانی دچار بحرانها و تنشهای شدید روحی و روانی شده است؟ رمان سلینجر تفسیرپذیری بالایی دارد که در اینجا فقط نگاهی گذرا به خوانش اجتماعی و سیاسی آن داشت. درست است که ناتور دشت گاهی در مدارس و دانشگاههای آمریکا تدریس شده است، اما به دلیل مضامین صریح جنسی و تراژدی در کتاب، برای افرادی مناسب است که در سنین نوجوانی هستند و یا آن را پشت سر گذاشتهاند. برای تهیه این کتاب از طریق لینک اقدام فرمایید.
جروم دیوید سلینجر نویسنده کتاب ناتور دشت
جروم دیوید سالینجر در اول ژانویه 1919 در منهتن نیویورک به دنیا آمد و در 27 ژانویه 2010 در سن 91 سالگی در شهر کوچک کورنیش در نیوهمپشایر بر اثر کهولت سن درگذشت. پدرش یهودی و مادرش مسیحی بود. سلینجر در سال 1938 وارد دانشگاه شد، اما کالج را رها کرد.
او کتاب ناتور دشت را به صورت سریالی در روزنامه نیویورکر آمریکا منتشر کرد و سپس در سال 1951 در آمریکا و انگلیس منتشر کرد. کتاب ناتور دشت یکی از کتابهای درسی اکثر مدارس و دانشگاههای آمریکاست. اما در دهه 1990 این رمان در برخی از نقاط آمریکا کتابی نامناسب و غیراخلاقی تلقی شد و در فهرست کتابهای ممنوعه دهه 1990 منتشر شده توسط انجمن کتابخانههای آمریکا قرار گرفت.
از دیگر آثار برجسته او علاوه بر کتاب ناتور دشت میتوان به فارانی و زویی، روز خوبی برای مزماهی، تیرهای سقف را بلند کن: نجاران اشاره کرد. سالینجر در آخرین سالهای زندگی خود انزوا را انتخاب کرد و از جامعه کناره گرفت که این باعث نقل قولها و شایعات مختلفی در مورد زندگی شخصی او شد.
بخشهایی از متن کتاب
- یادآوری برخی چیزها بسیار دشوار است. حالا دارم به زمانی فکر می کنم که استرادلیتر از جین برگشت. نمیدانم داشتم چه کار میکردم که صدای قدم هایش را شنیدم که از سالن پایین میآمد. فکر میکنم هنوز داشتم بیرون را نگاه میکردم، اما قسم میخورم که یادم نمیآید چون خیلی عصبی بودم. حتی وقتی مضطرب هستم، نمیتوانم کاری انجام دهم. وقتی مضطرب هستم باید به دستشویی بروم اما این کار را هم نمیکنم چون نمیخواهم با رفتن به دستشویی جلوی اضطرابم را بگیرم. اگر با Straddleliter آشنا بودید، به اندازه من مضطرب بودید. من دو بار با این عوضی قرار گذاشتم، هر بار دو دختر، و میدانم چه چیزی از دهانم بیرون میآید. او واقعاً بسیار بی ادب و فاحشه بود. به هر حال کف راهرو پارکت بود و صدای پاهایش که به سمت اتاق میآمد راحت میشد شنید. حتی یادم نیست وقتی او وارد اتاق شد کجا نشسته بودم. نمیدانم کنار پنجره بودم یا روی صندلی. حقیقت را میگویم. حاضرم قسم بخورم که چیزی یادم نیست. به محض ورود به اتاق از هوای سرد بیرون شروع به غر زدن کرد. سپس پرسید: پس بقیه کجا میروند؟ چرا اینجا مثل قبرستان است؟
- اگر بیایید بشنوید که من در چه شهری به دنیا آمدم و دوران کودکی من چقدر بد بود و مامان و بابام قبل از تولد من چه میکردند و من از این بازیهای دیوید کاپرفیلد…اصلا چه میدانم … اهمیتی ندارد! من شما را اذیت نمیکنم، راستش شما اهمیتی نمیدهید. اغراق نمیکنم، اینها هم خمیازه میکشند و اگر مامان و بابام بشنوند که من چیزی از زندگی آنها درز کردهام، به خدا هموروئیدشان میترکد. انقدر حساس هستند کهن نباید سخنی بگویی و حرفی بشنوی. نمیگویم مهربان نیستند چون شکی ندارم، اما خیلی حساس هستند. قرار نیست با این پیرمردها بنشینم و داستانم را برایتان تعریف کنم. من فقط در مورد فاجعهای میگویم که در حوالی کریسمس سال گذشته برای من اتفاق افتاد و جانم را گرفت و باعث شد کارم اینجا پایین بیاید. من به برادرم دی بی هم این چیزها را گفتهام. او در هالیوود کار میکند.
نقد و بررسیها
پاککردن فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.